اولین روزی که دیدمت، هیچ وقت فکر نمیکردم قراره کلی خاطره باهات بسازم، حتی یک درصد هم احتمال نمی دادم، اما شد. خیلی اتفاقات بدی بینمون افتاد،فکر کنم خاطره ی خوبمون به یک درصد هم نرسه، اونم یکیش گوغر رفتنمون بود اون یکی هم اون روزی که تو پارکینگ دانشگاه قایم شدم و کی سوار ماشینت شدم. احساس میکنم گاهی خیلی جنگیدم و در نهایت همه چیز برعکس چیزی شدکه من می خواستم؛ و این وسط فقط من بودم که روز به روز از خودم دورتر شدم و نابودتر.
پارسال همين موقع ها بود كه براي اولين بار اينقدر قهرمون طولاني شده بود، منم گوشيم رو تازه خريده بودم شمارمو عوض كرده بودم و هيچ خبري ازت نداشتم. تا اينكه با ابجيم رفتيم ارايشگاه و راضيم كرد بهت زنگ بزنم، بهت زنگ زدم و گفتي بيام پيشت. اومدم پيشت و راضيم كردي برگردم و كلي بغلم كردي، اون بغل اولين و قشنگترين بغل عمرم بود. شايد حتي خود تو هم نتوني ديگه اون تجربه بغل اونروز رو واسم تكرار كني. بماند كه اونروز همه حرفات دروغ بود و همزمان با من با علي حضرت هم حرف
درباره این سایت